خطبهی عمر فاروق در آغاز خلافت؛ محتوا و اندرزها
به قلم: شیخ علی محمد صلابی
حلقهی پانزدهم
برگردان: دفتر نمایندگی اتحادیه جهانی علمای مسلمان – شعبهی ایران
راویان در نخستین خطبهای که عمر فاروق ایرد کرد اختلاف نظر دارند؛ برخی گفتهاند: عمر بر فراز منبر رفت و گفت: خداوندا من سختگیر هستم مرا نرم کن؛ ضعیف هستم مرا قوت ده؛ بخیل هستم مرا بخشنده ساز. روایت شده است که نخستین خطبهی او این بوده است: خداوند پس از دوستم ابوبکر شما را با من و مرا با شما آزمایش کرد؛ به خدا سوگند از کارهای شما آنچه بر من آشکار است شخصا برعهده میگیرم و آنچه بر من پنهان است به کاردانان میسپارم. به خدا سوگند اگر نیک کردند با آنان نیکی میکنم و اگر بد کردند آنان را تنبیه خواهم کرد. کسانی که شاهد خطبهاش بودند و آن را روایت کردهاند گفتهاند: به خدا قسم همواره بر این عهد خود باقی ماند تا این که زندگی را بدرود گفت. همچنین روایت شده است: وقتی به خلافت رسید بر منبر رفت و وقتی خواست در جای ابوبکر بنشیند گفت: نمیخواهم خداوند مرا در حالتی ببیند که خود را شایستهی قرار گرفتن در جای ابوبکر صدیق میدانم؛ سپس یک پله پایین آمد و خدا را ستایش کرد و گفت: قرآن بخوانید و با آن آشنا شوید؛ به قرآن عمل کنید و اهل آن باشید. از خود حساب بکشید پیش از آن که از شما حساب بکشند و برای آن روز بزرگ آماده باشید؛ روزی که در پیشگاه خدا حاضر میشوید و هیچ چیزی از شما پنهان نمیماند. هیچ کس حق ندارد از دیگران بخواهد در معصیت خدا از او اطاعت کنند. بدانید که دربارهی بیتالمال من خود را به منزلهی سرپرست یتیم قرار دادهام؛ اگر بینیاز باشم از آن چشم پوشی میکنم و اگر نیاز داشته باشم به عدالت از آن برمیدارم.
اگر فرض را بر این بگذاریم که عمر برای گروهی از حاضران سخنرانی کرده است و هر یک بخشی از آن را به خاطر داشته و روایت کردهاند، میتوان این روایات را با هم جمع کرد. عجیب نیست که عمر فاروق در آغاز خطبهاش موضع سیاسی و اداری خود را با موعظهی دینی آمیخته است و این شیوهی پیشوایان نخستین بوده است. کسانی که میان تقوای خدا و سفارش به آن و مدیریت امور انسانها بر اساس برنامه و شریعت الهی تفاوتی قائل نمیشدند. همچنین عجیب نیست که عمر حق یار دیرین خود ابوبکر صدیق را مراعات کند و بر جایگاه او ننشیند و خود را در برابر انظار مردم با او برابر نداند. بنابراین عمر فروتنی به خرج میدهد و در پلهای پایینتر مینشیند. در روایت دیگر آمده است دو روز پس از خلافت دربارهی روحیهی تند خود با مردم سخن گفت. زیرا احساس کرد مردم از سختگیری او بیم دارند؛ بنابراین باید خود مسأله را برای مردم روشن کند. بر منبر رفت و برای آنان سخن گفت و دربارهی ارتباط خود با رسول خدا و ابوبکر صدیق گفت و این که هر دو بزرگوار هنگام وفات از او خشنود بودند.
سپس فرمود: ای مردم من عهدهدار کار شما شدهام؛ بدانید سختگیری من کاهش یافته است اما برای ظالمان و متجاوزان باقی است. نمیگذارم کسی بر کسی ستم روا دارد یا به دیگری تجاوز کند؛ هر کس چنین کند گونهاش را نقش بر زمین میکنم و پایم را بر گونهی دیگرش میگذارم تا این که به حق اقرار کند. من پس از آن سختگیری بال فروتنی برای اهل بخشش و کرم میگسترم. ای مردم شما بر من حقوقی دارید که بخشی از آن را برای شما یادآوری میکنم؛ پس آن را از من فرا گیرید؛ حق شما بر من این است که از خراج و غنایمی که خداوند به شما بخشیده است چیزی را پنهان نسازم و جز در راه آن خرج نکنم. حق شما بر من این است که عطایا و ارزاق شما را افزون کنم و نیازهایتان را برآورده سازم؛ شما را در مهلکه قرار ندهم و در مرزها تباه نکنم. هر گاه به همراه لشکریان رفتید من سرپرست خانوادهی شما هستم تا بازگردید. ای بندگان خدا از خدا پروا کنید و مرا یاری کنید تا دچار هوای نفس نشوم. با امر به معروف و نهی از منکر و بذل نصحیت در ادارهی امور به من کمک کنید. این سخن من است و از پروردگارم بخشایش برای خود و شما بخشایش میخواهم. در روایتی هم آمده است: عرب همانند شتر رهواری هستند که از صاحبش فرمان میبرد و منتظر است آن را به سمتی هدایت کند. به خدای کعبه سوگند من شما را بر راه راست قرار میدهم. در این روایات عمر بن خطاب در هنگام پذیرش مسؤولیت خلافت شیوهی حکومتداری خود را بیان میکند و از آن خارج نمیشود. مهمترین ویژگیهای حکومت او عبارتند از:
1-خلافت را آزمایشی میداند که در برابر آن محاسبه خواهد شد؛ حکومت از نگاه خلفای راشیدن تکلیف، مسؤولیت و آزمایش است نه جاه و شرف و قدرتطلبی.
2- خلافت از او میخواهد در مسائلی که بر او آشکار است بار مسؤولیت را مستقیما به دوش بکشد و در اموری که از چشم او پنهان است بهترین و شایستهترین کارگزاران را بگمارد. از نگاه عمر این کار ذمهی او را در برابر خدا پاک نمیکند بلکه نظارت بر کارگزاران و امیران فرض اجتنابناپذیر است؛ هر کس نیک عمل کند با او نیکی میکند و هر کس بد کند او را مجازات میکند. در باب مؤسسهی کارگزاران و فهم فاروق در تحول آن در این مورد بیشتر سخن خواهیم گفت.
3- سختگیری عمر که مردم از آن بیم داشتند برای آنان به نرمی و مهربانی تبدیل میشود؛ برای مردم ترازوی عدالت قرار میدهد به طوری که هر کس ستم کند با مجازات و خواری روبرو میشود: "اجازه نمیدهم کسی بر کسی ستم روا دارد یا تجاوز کند که گونهاش را نقش بر زمین میکنم". در میانهروی و دینداری و پاکدامنی چنان دلسوز و مهربان است که همتا ندارد: "بال فروتنی بر اهل پاکدامنی میگسترم". با بررسی برخورد عمر با رعیت و توجه به مسألهی قضاوت و تحول آن، عدالت عمر کاملا آشکار میشود به طوری که عدالت او تمام ولایات را در بر میگیرد.
4-خلیفه خود را موظف به دفاع از امت و دین مردم میداند؛ نیازها را برآورده و خطرات را دفع میکند؛ اما این کار با ستم به رزمندگان انجام نمیگیرد؛ آنها را طولانی مدت در مرزها نگه نمیدارد و اگر در لشکر بودند خلیفه ادارهی امور آنها را برعهده میگیرد و سرپرست فرزندان و خانوادههای آنان است. فاروق نهاد نظامی را سامان میبخشد و به نیرویی قهاری تبدیل میکند که در دوران خود مانندی نداشت.
5- خلیفه ادارهی حقوق مالی رعیت اعم از خراج و غنیمت را به طور کامل بر عهده گرفت و متعهد میشود چیزی را از آنان پنهان نکند و به ناحق مصرف نکند بلکه بیشتر به آنان ببخشد و ارزاقشان را با ادامهی جهاد زیاد کند. به کار تشویق میکند و امور مالی حکومت را کنترل میکند. مؤسسهی مالی را توسعه داد و منابع بیت المال و راههای هزینهکرد آن را در اختیار میگیرد.
6-در مقابل از مردم میخواهد به مسؤولیت خود عمل کنند و نصیحت و خیرخواهی و سمع و طاعه و امر به معروف و نهی از منکر را از خلیفه دریغ نکنند که این کار نظارت اسلامی بر جامعه را توسعه میدهد.
7-به مردم یادآوری کرد که این کارها جز با خداترسی و حسابرسی از خود و احساس مسؤولیت در آخرت انجام نمیگیرد.
8-شیخ عبد الوهاب نجار در شرح این جملهی عمر که میگوید: عرب همانند شتر رهوار هستند" مینویسد: شتر رهوار شتر رامی است که از تازیانه و تنبیه نفرت دارد و به آسانی و در حد توان به راه خود ادامه میدهد. این بهترین شاخصهی امت اسلامی در دوران اوست؛ گوش به فرمان و مطیع بودند هر گاه دستوری میآمد اجرا میکردند و از کاری که نهی میشدند کوتاه میآمدند. در این حالت مسؤولیت بزرگ بر عهدهی فرمانده است و بر او واجب است که امت را به راه راست ببرد و با عقل و خرد کار کند تا مردم در خطر قرار نگیرند و هلاک نشوند. نباید نسبت به آنان غفلت کند که منحرف شوند. منظورش از راه همان راه راستی که کژی ندارد و حقیقتا به سوگند خود وفا کرد.
9-سنت خدا در سختگیری و مدارا: سنت خدا در احوال و اجتماع مردم و پذیرش یک شخص و گرد آمدن بر محور وی و شنیدن و پذیرفتن از او و انس گرفتن با او چنین است که از سخن درشت بیزارند هر چند خیرخواهانه هم باشد و به سود آنان تمام شود. خدای متعال در این باره فرموده است:
"فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ" [آل عمران: 159]
پس به [بركت] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُرمِهر] شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مىشدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه، و در كار[ها] با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن، زيرا خداوند توكلكنندگان را دوست مىدارد.
به همین خاطر عمر فاروق وقتی به خلافت رسید گفت: خدایا من سختگیرم نرمم کن.
خداوند دعایش را پذیرفت و قلب عمر سرشار از مهربانی و نرمخویی شد. عمری در دوران رسول خدا و ابوبکر صدیق او را به درشتی و سختگیری میشناختند این بار نرمخو و مهربان ظاهر شد. تاریخ به ما میگوید او تنها کسی بود که از وقتی که اسلام را پذیرفت تا آغاز خلافت در کنار رسول خدا و ابوبکر صدیق به سختگیری و درشتخویی معروف بود اما وقتی که عهدهدار مسؤولیت شد نرمخویی، آسانگیری و مهربانی در پیش گرفت.
10-بیعت عمومی در دوران خلفای راشدین تنها در اهل مدینه خلاصه میشد و گاهی قبائل اطراف مدنیه هم در آن حضور مییافتند اما سایر شهرها و آبادیها تابع تصمیم مردم مدینه بودند و این خدشهای به بیعت وارد نمیکرد و از مشروعیت آن نمیکاست. زیرا جمع کردن مسلمانان در تمام شهرها و مناطق عملا ناممکن بود و حکومت هم بایست تشکیل میشد و مصالح مردم نبایست تعطیل میشد. افزون بر این شهرهای دیگر بیعت ابوبکر و عمر و عثمان و تصمیمات مدینه را پذیرفته بودند و این مهرتأییدی بر خلافت آنان بود. بدون شک شیوههایی که مردم در صدر اسلام داشتند تجاربی بود که در راستای تحول حکومت و نهادهای حکومتی به دست میآمد.
11-زن و بیعت: در اثنای بحث اشارهای مبنی بر این که زنان هم در زمان ابوبکر و عمر و دوران خلفای راشدین در بیعت مشارکت کردهاند یا خیر نیافتم و کتابهای سیاست شرعی قدیمی هم – با توجه به دانش اندک من – به حق زن و مسؤولیت او در بیعت اشارهای نکردهاند. ظاهرا بیعت در بیشتر برهههای تاریخ اسلام در مردان خلاصه شده است. نه مردان برای این کار از زنان دعوت کردهاند و نه زنان خواستار مشارکت شدهاند. غیبت زن از بیعت یک امر طبیعی بود تا حدی که کارشناسان حقوق و قوانین اساسی اسلامی در جایی به آن اشاره نکردهاند. اما این واقعیت تاریخی و فقهی چیزی از حقیقت حکم شرعی را تغییر نمیدهد. در قرآن و سنت نبوی که دو منبع اصلی قانونگزاری هستند هیچ اشارهای مبنی بر ممانعت از مشارکت زن در بیعت به میان نیامده است.
12-بازگرداندن اسرای عرب: نخستین تصمیمی که عمر در حکومت خود گرفت بازگرداندن اسرای عرب به قبائل خودشان بود. به طوری که فرمود: نمیخواهم اسیر گرفتن به سنت عرب تبدیل شود. این یک گام جسورانه بود تا همهی عربها احساس کنند که در برابر شریعت خدا یکسان هستند و هیچ قبیلهای بر قبیلهی دیگر برتری ندارد مگر آن که امتحان بهتری پس داده باشد و خدمات بیشتری به اسلام و مسلمانان ارائه کرده باشد. به دنبال این اقدام به آن دسته از اهل رده که توبه کرده بودند اجازه داده شد در جنگ بر ضد دشمنان اسلام شرکت کنند و آنان در جنگها از خود شجاعت و پایمردی فراوان نشان دادند و وفاداری خود را به حکومت ثابت کردند.
13-منصب خلافت در قلب امت ریشه دواند و به رمزی برای وحدت و قدرت مسلمانان تبدیل شد. تحلیلگر میتواند قدرت بالای صحابهی کرام و جدیت عمل آنان را ببیند به طوری که چند ساعت پس از وفات رسول خدا خلافت را برپا کردند و تا یک قرن پیش ادامه داشت و انگلیسیها برای براندازی آن بیش از 25 سال تلاش کردند. با این که انگلیسیها در آن زمان به خلافت عثمانی لقب پیرمرد بیمار داده بودند. چه عظمتی داشت این خلافت و چقدر استوار بود که برای براندازی آن به صورت شکلی نه موضوعی 25 سال کامل وقت صرف کردند.
14-تفاوت میان پادشاه و خلیفه: عمر گفت: به خدا سوگند نمیدانم خلیفه هستم یا پادشاه؟ اگر پادشاه هستم که این مسؤولیت بزرگی است. به او گفتند: این دو با هم فرق دارند؛ خلیفه تنها حق میگیرد و حق را ادا میکند و تو شکر خدا چنین هستی اما پادشاه بر مردم سخت میگیرد و از این میگیرد و به آن میدهد. عمر سکوت کرد. در روایت دیگری آمده است: عمر از سلمان فارسی پرسید: آیا من پادشاه هستم یا خلیفه؟ سلمان گفت: اگر یک درهم یا کمتر یا بیشتر جمع کنی و آن را به ناحق مصرف کنی پادشاه هستی نه خلیفه. عمر با شنیدن این سخن اشک از چشمانش جاری شد.