استبداد
شرک سیاسی
د. محمد مختار شنقيطي
برگردان: دفتر نمایندگی اتحادیه جهانی علمای مسلمان، شعبه ایران.
یکی از انواع شرک، استبداد است. شرک بر دو نوع است: اعتقادی و سیاسی که در اصل ریشههای آن به جهل و نادانی بازمیگردد، همانگونه که قرآن میفرماید: "قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ؟"«(ای رسول به مشرکان) بگو: ای مردم نادان مرا امر میکنید که غیر خدا را پرستش کنم؟» (سوره الزمر، آيه: 64) و هنگامی قوم موسی از او بتی را خواستند تا عبادت کنند؛ خداوند عزوجل از زبان موسی چنین میفرماید: "قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ"«موسی گفت: شما سخت مردم نادانی هستید.» (سوره الأعراف، آیه: 138).
در حقیقت اسلام علیه شرک سیاسی، جنگ همهجانبهای را به راه انداخت، پیامبر صلیالله علیه و سلم میفرماید: "لا قَيْلَ ولا مَلِك إلا الله عز وجل."«هیچ حکم و گفتهای جز از جانب خداوند عزوجل درست نیست» (مسند أحمد 32/199 با سند صحيح)، همچنین پیامبر صلیالله علیه و سلم لقب «ملک الملوک (شاهنشاه)» را زشت خواند که پادشاهان فارس، قبل از اسلام به کار میبردند و میفرماید: "أغْيَظُ رجل على الله يوم القيامة وأخْبثُه... رجلٌ كان يُسمَّى ملك الأملاك. لا مَلِك إلا الله." «پست ترین و زشت ترین فرد نزد من در روز قیامت کسی است که شاهنشاه نامیده شده است»(صحيح مسلم، 3/1688)«صفیان ثوری در تفسیر این حدیث چنین میگوید: شاهنشاه است به معنای شاه شاهان به زبان فارسی است (علي القاري، مرقاة المفاتيح، /7/2998).
خشم پیامبر صلیالله علیه و سلم بر جاه و جلال پادشاهی و زشت شمردن لقب «شاهنشاه» دلالت بر تناقض اخلاقی دارد که در میان ارزشهای سیاسی اسلامی و ارزشهای استبدادی رایج قبل از اسلام داشت تا جاییکه در نامگذاری و اصطلاحات، برخی از علماء مانند صنعانی بر آن اسرار داشتند که در شرح حدیث شاهنشاه چنین نوشته است: «نامگذاری به آن حرام شده و به دنبال آن نامگذارای به قاضیالقضات و بدتر از همه آنها فرمانروای فرمانروایان است»(سبل السلام،2/543).
پیامبر صلیالله علیه و سلم به آن مردی که لرزان و هراسان نزدش آمد فرمود: «آرام باش، من که پادشاه نیستم بلکه پسر زنی هستم که گوشت خشکشده میخورد» (سنن ابن ماجه 4/430 با سند صحيح). هرگاه کسی به مدینه میآمد شخص پیامبر صلیالله عليه وسلم را به خاطر قاطی شدن با عامه مردم و نزدیکی به آنها و نداشتن هیچگونه نشانه ظاهری از جاه و جلال پادشاهی در زندگیاش، در اولین برخورد نمیشناخت بااینکه فرمانروای قدرتمند و سپاهی بزرگ را رهبری میکرد. انس بن مالک میگوید: «در حالیکه در خدمت پیامبر صلیالله عليه وسلم در مسجد نشسته بودیم مردی سواره بر شتر وارد شد و شتر را در مسجد خوابانید و سپس آن را بست و به آنان گفت: کدامیک از شما محمد است؟ در حالیکه پیامبر در میان آنها تکیه زده بود، در جواب گفتیم: این مرد سفید که تکیه داده...» (صحيح البخاري 1/23).
یاران پیامبر به پیروی از این آیین پیامبری نسبت به لقب «شاه» متنفر و بی زار بودند و برگرفتن لقب «امیر» اصطلاحی عاری از گمراهی شرک سیاسی بود. أبوحامد غزالی میگوید: « قیصر پادشاه روم سفیری برای عمر بن خطاب فرستاد تا جوایای احوال و نحوه مملکتداری او شود «هنگامیکه وارد مدینه شد از مردمان آنجا پرسید و گفت: پادشاهتان کجاست؟ گفتند: ما پادشاه نداریم بلکه امیر داریم»(الغزالي، التبر المسبوك في نصيحة الملوك، 18).
از پیامدهای شرک سیاسی زیاده گفتن در القاب مذهبی است تا در ذهن عامه مردم بزرگ جلوه کند هرچند که لقب داران فاصله زیادی با شرایط سیاسی دین؛ از امانتداری و عدالت در حکومت و تقسیم کردن و غیرت دینی و توجه به مسلمانان باشند. در رابطه با القابی که به نشانه ریا و تظاهر خدمتگزاری به دین را میرساند، صنعانی تنفر و قباحت از چنین القابی را به زمخشری منسوب میدارد، زمخشری گفت: « آنچه را میگویم درباره لقب نهادن به فلان الدین برای کسانی است که نه از دور ونه از نزدیک به دین پیوندی ندارند؟ بخدا سوگند در آن ناخشنودی است که جایز نمی باشد»(الصنعاني، سبل السلام، 2/543).
بهاینترتیب جهان گرد مراکشی ابن جبیر از القاب مذهبی تمسخر میکند که حاکمان شرقی مانند «شمسالدین» و «قطبالدین» در آن دوران، به خود میآراستند، جدای از اینکه هیچ توجهی به دین و دنیا نداشتند؛ اما خودخواهی سیاسیشان سبب شده بود تا در پشت لقبهای بزرگ و توخالی پنهان شوند. ابن جبیر صلاحالدین ایوبی را از دارندگان آن القاب استثنا نمود و از آن به «اسم با مسما و واژه مطابق معنا» یاد میکند.
ابن جبیر میگوید: «حاکمان گوناگون- مانند ملوکالطوایف اندلس- همگی دارای لقبی مذهبی بودند و تنها لقبهای بزرگ و صفات دستنیافتنی، میان شاه و رعیت و در میان ثروتمند و فقیر مشترک بود، کسی از آنان شایسته لقبش نبود یا در خود رفتاری را نداشت که همخوانی داشته باشد، جز صلاحالدین حاکم شام و سرزمین مصر و حجاز و یمن که به عدالت و بزرگواری مشهور است. این اسم بامسمایی است و واژه آن مطابق معناست و سوای آن چیزی جز زوزه باد و گواهی نادرست و مدعی شدن آزردگی و خشم به دین نخواهد بود:
ألقابُ مملكةٍ في غير موضعها / كالهرِّ يحكي انتفاخا صولة الأسد."
لقبی که در غیر جای خود باشد/ مانند گربهای که با باد در گلو بخواهد چو شیر غرش کند (رحلة ابن جبير، 216).
اغراق در القاب در زبان هر ملتی، نشانه عمق شرک سیاسی در فرهنگ آن ملت است، آنچنانکه کواکبی عنایت داشت و زبان عربی را از وضعیت بهتری نسبت به زبان فارسی از این لحاظ میدانست و میگوید: «صاحبنظران میگویند: بیشترین مسئلهای که حکومتها را به سطح استبداد میکشاند زیادهروی درباره پادشاهان و قصرهای مجلل و جشنهای بزرگ و تشریفات آنچنانی و نشانههای جاه و جلال و اقدامات تحریف آمیزی است که پادشاهان رعیت خود را با آن میترسانند... و مستبد به چنین تحریفاتی، مانند کم خودبین را به خودبینی، بیسوادی را به گوشه گیری، ناباوری را به قسم و نداری را به لباسهای زیبا متوسل می کند. میگویند: برای پی بردن به اصالت جامعه یا امتی از استبداد یا آزادی، میتوان به گفتار زبان آن جامعه استدلال کرد، آیا دارای واژههای اندکی برای بزرگداشت مانند عربی است یا پر از عبارتهای فروتنی و خوار نمایی مانند فارسی است» (الكواكبي، طبائع الاستبداد، 53).
اما با چنین توصیفی زبان عربی خالی از معایب شرک سیاسی متأثر از زبان فارسی و فشار میراث ساسانیان نیست. همان چیزی که جلال الدوله بویهی سعی داشت تا به لقب «شاهنشاه» در ادامه میراث اجدادش از پادشاهان فارس، دست یابد و موفق شد تا از فقهای حکومتی فتوایی مبنی بر جواز آن، در تناقض با حدیث پیامبر صادر کند!
اما ماوردی فقیه آن را نپذیرفت «آنچه ماوردی را بر مخالف با آن واداشت؛ احادیث صحیحی بود که در سنت بدون هیچگونه اما و اگر درباره آن آمده است»(ابن كثير، البداية والنهاية، 12/54). ابن جوزی برای فقهایی که آن را برای بزرگی و شکوه حکومت مجاز دانسته، به جهالت در سنت پیامبر متهم میکند و میگوید: «دیدگاهم همان اندیشه ماوردی است، زیرا در حدیث صحیح پیامبر دلالت بر منع است اما فقهای اخیر از نقل آن خودداری کردهاند»(المنتظم، 15/265).
از مثالهای جالب در ایستادگی علمای آزاده در برابر شرک سیاسی، مسئلهای است که ابن کثیر از استاد خود ابن تیمیه بازگو میکند، ابن کثیر این دو بیت از متنبی را در مدح سیفالدوله آورده است:
يا من ألوذ به فيــــــــما أؤمِّــــــــــلهُ / ومن أعوذُ به مما أحـــــــــــــاذرهُ
لا يجْبُر الناس عظْماً أنت كاسِرهُ / ولا يهيضُون عظْماً أنت جابِرُهُ
ای که قبله آرزوهای منی/ ای که پناه ترس و هراس منی
چیزی که خراب کردی مردم نتوانند درست کنند / و چیزی را که درست کردی مردم نتوانند خراب کنند (مردم برخلاف تو نمیتوانند کاری انجام دهند)
در توضیح آنها میگوید: «استادم علامه شیخالاسلام احمد بن تیمیه رحمه الله به من گفت که چنین مبالغهای برای مخلوق از طرف متنبی پذیرفته نیست و تنها شایسته خداوند سبحان است. ابن قیم رحمه الله به من خبر داد که از ابن تیمیه شنیده که میگوید: چهبسا این دو بیت را در سجده همراه با فروتنی و خشوع برای خداوند سبحان بخوانم»(البداية والنهاية، 11/292).
بهراستی ابن تیمیه از علمای آزادهای بود که به استبداد شرک سیاسی، برادر شرک اعتقادی پی برد و رهاسازی نهانها از ستایش و تقدس حاکمان و خوار نمایی برای آنها را از مهمترین شروط توحید و بخشهای ایمان میداند که درس بزرگی برای مسلمانان امروز به شمار میرود:
نهانهایتان را از شرک سیاسی برهانید تا اجسامتان از بندگی سیاسی آزاد گردد.
د.محمد مختار شنقیطی- عضو اتحادیه و استاد اخلاق سیاسی و تاریخ ادیان.